سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

چشم هایت...

 

 

 

به چشمهایت نگاه می کنم

چشمهای بسته ات.

انگار دنیا را زیباتر می بینی .

یا نه نه زیبایی آن دنیا را میبینی که اینگونه آرام و متبسم نگاه میکنی..

چشمهایت را برای لحظاتی باز کن 

 با من حرف بزن

بدون گفتن حتی یک کلمه .

همینکه نگاه کنی میفهمم..

چشمهایت کمی نگران است

نگران ما؟

نگران حال ما؟

یا نگران آینده ما؟

نگران قلبمان است که غبار زندگی نگیرد؟.

چشمهایت ...

نگاهت 

 عجیب فرق می کند

چشمهای بسته ات برق شادی میزند .

با چشم بسته چه می بینی؟

با چشمان بسته و با این نگاهت مهربانانه تر نگاهمان می کنی ...

خاطراتت را بیاد بیاور

وقتی این چشم ها برایمان نقاشی روزهای روشن را ترسیم میکرد

و آینده مان را با ذوق و شوقی فراوان به رنگ سپید درمیاورد.

چشمهایت موقع نقاشی آینده ما عجیب زیبا بود

انگار میخواستی زیباترین و بهترین حالت ممکن را برایمان نقاشی کنی ..

چشمهای بسته ات چه ساده و مهربان فریاد میزنند

اما حیف ..

حیف که قلب غبار گرفته ما صدای چشمهایت را نمیشنود

چشمهایت ...

چشمهایت از نگرانی آینده امان خیس از مروارید های غلطان بود..

مروارید ها میغلطند و

و خدا نکند روزی از بی تفاوتی ما برنجند.

امشب دلم میخواست این را برای چشمهایت بنویسم

امروز مادری را دیدم

مادری که چشمهایش برای دیدن چشمهای شما خیس خیس بود

زانوانش می لرزید

قلبش میتپید

دوست دارم زمانی را ببینم که مادری برای دیدن چشمهایت مرواریدها را با انگشتانش کناری بزند

 

و چشمهای زیبایت با نور بهشتی زیباتر جلوه کند .

امشب التماست را میکنم .

تمنا میکنم که چشمهایت را بروی این دنیا دیگر باز نکن .

اینجا خبری نیست .

همه همانند . 

همه چیز درحال گذر است .

و فرصت جبران نیست ..